• تاریخ انتشار : 1403/09/29 - 12:01
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 1
  • زمان مطالعه : 1 دقیقه

آغوشی از جنس آرامش

اما دلتنگی تو سن کودکی که معنی و مفهومی ازش نداری مثل عذابی دردناکه...

بابا جونم...
دلم می‌خواهد دنیا رو بر هم بریزم و پای پیاده خودم را به تو برسانم و بغلت کنم
بغل کردن حال عجیبی است...
شادی و گریه نمی‌داند...
سلام و خداحافظی هم سرش نمی‌شود اما عشق را از هوس جدا می‌کند...
چون آدم‌ها گاهی برای گریه کردن آغوش مطمئن می‌خواهند...
آغوشی از جنس آرامش...
آغوش کسی که هیچ حرفی نزند و بگذارد تو راحت اشک بریزی و پیراهنش را خیس کنی...
آغوشی که دلت هوایش را کرده...
گریه‌هایت که تمام شد گونه‌ات را پاک کند و دست روی ابروهایت بکشد...
که فقط تو بلد بودی این دلداری را.
اما آغوشت را ازم گرفتی...
پدر مهربونم بلد بودی اما نبودنت کنار من عذابی است که تمامی ندارد!!!
دلم خیلی برات تنگ شده
دلتنگی سخت‌ترین چیزیه که تجربه می‌کنی...
اما دلتنگی تو سن کودکی که معنی و مفهومی ازش نداری مثل عذابی دردناکه...
به اندازه یک سال در آغوشت بودم، به اندازه یک تولدم، به اندازه یک تولدت...
به اندازه تمام ثانیه‌های عمرم که نیستی دلتنگتم...
پدرم دلم برات تنگ شده
نفس تاتاری
  • گروه خبری : دلنوشته
  • کد خبر : 287731
کلمات کلیدی
متن مورد نظر خود را جستجو کنید
متن مورد نظر خود را جستجو کنید
تنظیمات پس زمینه