۳۱ اردیبهشت= روز...
به امید صبحی روشن برای چشمانی منتظر
۳۱ اردیبهشت= روز...
روز غروب
روز طلوع
غروب جسم
طلوع جان
غروب و دلتنگی
طلوع و امید
کارگری که از ساختمون در حال ساخت سقوط کرده
پیمانکار دلواپس
همکاران بیرمق
خانوادهای بیخبر
دعا، امید، ایمان، جراحی، مراقبت
اما عدم پاسخ، عدم پاسخ، عدم پاسخ
لحظه اعلام، اعلام "مرگ مغزی" به خانوادهای شکل گرفته از دنیا و فرهنگی غریب با این واژه
لحظه اعلام به مادری که پیشتر تلخی از دست دادن همسر و فرزند و چشیده
اعلام به همسر یا دیگه بهتره بگم مادر دو فرزند کوچک
ضربان قلب کادر درمان
چشمان پر از اشک پرستار
تظاهر به محکم بودن و تسلط گوینده
"گوینده" اینجا چه واژه مسخره ایست(من.... نماینده ... استان... به اطلاع میرسانم...)
و خانوادهای که هیچ نشنیدند
هیچ نفهمیدند
روزی که تموم شد
به امید صبحی روشن برای چشمانی منتظر
برای تجربهای دیگر
برای حیاتی دوباره
فردا پر از امید، شعف و حیات بود اما نه برای اون مادر، نه برای اون همسر، نه برای اون فرزند
برای مادرانی که لذت مادری برایشان ماناتر شد
برای همسرانی که فرصت دوباره با هم بودن بهشون داده شد
برای فرزندانی که باز هم میتونستن کیف کنند از داشتن پدر و مادر
اویی که رفت و آنهایی که ماندند
تلخی شیرین
ممات رسیده به حیات
چه حالی است اینچنین رفتن
و چه حالی است دوباره زیستن
اشکخند
تلخند
- نویسنده: سپیده سلیمانی
ارسال به دوستان