2مرگ و 6 زندگی دوباره
در روزهای اخیر و با اهدای اعضای بدن 2بیمار مرگ مغزی، 6بیمار نیازمند فرصت زندگی دوباره یافتند. یکی از 2بیمار مرگ مغزی، رفتگری زحمتکش و دیگری معلمی دلسوز بود که هر دوی آنها در جریان تصادف دچار مرگ مغزی شدند و هر چند پزشکان برای نجات جانشان تلاش کردند اما در نهایت جانشان را از دست دادند. در این شرایط بود که با رضایت خانوادههایشان اعضای بدنآنها به بیماران نیازمند اهدا شد و 6 بیمار فرصت زندگی دوباره پیدا کردند.
گفتوگو
پاکبان زحمتکش
ساعت 23:30 شامگاه18خرداد، پاکبان زحمتکش کرجی در حالتمیزکردن یکی از خیابانها بود که بیاحتیاطی یک موتورسوار حادثهای مرگبار آفرید. موتورسوار در تاریکی شب از پشت سر با پاکبان 52ساله برخورد کرد و هردو بر زمین افتادند. در این حادثه سر پاکبان بهشدت با زمین برخورد کرد و او از هوش رفت. موتورسوار 18ساله نیز با دیدن این صحنه تصمیم به فرار گرفت.
در همین هنگام پیرزنی که در آن حوالی بود و پاکبان را میشناخت، بهسوی موتورسوار رفت تا از فرارش جلوگیری کند؛ اما برخورد موتور با او باعث شد که نقش بر زمین شود. موتورسوار 18ساله که ظاهرا در حالت عادی نبود، در ادامه فرارش با زنی جوان تصادف کرد و باعث مرگ او شد. او در نهایت توسط مردم دستگیر شد و این در حالی بود که پیکر پاکبان 52ساله که به کما رفته بود به بیمارستان انتقال یافت و تلاش برای نجات جان او آغاز شد.
امید عیوضی، پسر کلامالله عیوضی پاکبان 52ساله، میگوید: پدرم را به یکی از بیمارستانهای محمدشهر بردیم. او تا ساعت4:30 هوشیار بود؛ اما درد زیادی را تحمل میکرد و فقط میتوانست با اشاره جواب ما را بدهد. در آنجا گفتند که باید پدرم را به بیمارستان مدنی کرج ببریم. ساعت 5صبح پدرم را منتقل کردیم و کمی که گذشت پزشکان اعلام کردند که سطح هوشیاری پدرم پایین آمده است.
او میافزاید: ساعت7:30 صبح به ما اعلام کردند که پدرم مرگ مغزی شده است. ما در عرض چند ساعت پدرمان را از دست داده بودیم. همگی شوکه شدهبودیم و نمیتوانستیم این موضوع را بپذیریم. با چندین پزشک دیگر مشورت کردیم و آنها را در جریان قرار دادیم؛ اما همه آنها با دیدن آزمایشات مرگ مغزی را تأیید کردند. بههرحال در ساعت6 عصر به ما اعلام کردند که مرگ مغزی قطعی است و در مورد اهدای عضو با ما صحبت کردند. بعد از اینکه ما رضایت دادیم، پدرم را به بیمارستان سینا بردند تا مراحل اهدای عضو طی شود.
عیوضی ادامه میدهد: ما نیز برای اینکه اهدای اعضای بدن پدرم جان چند نفر دیگر را نجات خواهد داد، پذیرفتیم. به واسطه پدرم 3نفر جان دوباره گرفتند و کلیهها و کبدش را اهدا کردیم.
گفتوگو:
معلم زنجانی
ساعت 9:30 دوشنبه گذشته، وقتی مریم نجفلو، معلم 43ساله زنجانی، دختر 6سالهاش آرمیتا را در خیابان زیباشهر زنجان به پیشدبستانی میبرد، در بین راه ناگهان یک پراید سیاهرنگ که سرعت بالایی داشت به سمت آنها منحرف شد. مادر برای اینکه جان فرزند خود را نجات دهد، او را بهسوی دیگری هل داد اما خودش با خودرو برخورد کرد. شاهدان، ماجرا را به اورژانس گزارش کردند و خانم معلم که بهشدت آسیب دیده بود به بیمارستان منتقل شد. هرچند دخترش آسیب جدی ندیده بود، اما خانم معلم بهدلیل ضربهای که به سرش وارد شده بود، به کما رفته بود.
صابر میرزایی، همسر خانم معلم میگوید: وقتی از ماجرا باخبر شدم، سراسیمه خودم را به بیمارستان رساندم. دخترم را در راهروی بیمارستان در حالی دیدم که گریه میکرد. از او پرسیدم که «مامان کجاست؟» دخترم گفت او تصادف کرده است. از پرستاران سراغ همسرم را گرفتم و متوجه شدم که همسرم را به اتاق سیپیآر بردهاند. میرزایی ادامه میدهد: همسرم را به آی سی یو بردند و من و دخترم به خانه رفتیم. دخترم از این تصادف بسیار شوکه شده بود و مدام گریه میکرد. نیمههای شب بود که با من تماس گرفتند و گفتند که خونریزی همسرم شدید شده است. خودم را به بیمارستان رساندم و ساعت 10صبح اعلام کردند که او مرگ مغزی شده است. بااینحال او را به بیمارستان سینا در تهران منتقل کردیم و درنهایت مرگ مغزی او تأیید شد.
وقتی معلوم شد که خانم معلم 43ساله دچار مرگ مغزی شده، به خانوادهاش اعلام شد که میتوانند برخی از اعضای بدن او را به بیماران نیازمند اهدا کنند.
همسرش میگوید: من و خانواده همسرم با توجه به اینکه میدانستیم او قبلا برای اهدای عضو ثبتنام کرده است، قبول کردیم که اعضای بدنش را اهدا کنیم. به این ترتیب روز چهارشنبه عمل انجام شد و کبد و کلیههایش به 3نفر جان دوباره دادند. میرزایی ادامه میدهد: غم ازدستدادن همسرم برای من و فرزندانم و همچنین خانواده همسرم بسیار سخت است. همسرم معلم مدرسه بود و حالا مطمئن هستیم که روحش در آرامش است.
ارسال به دوستان